مقام معظم رهبــري ، اشعار معظم له

جلسه ي هفتكي هيئت وديعة الحسين (عليه السلام ) - قم

چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۰۳

مقام معظم رهبــري ، اشعار معظم له

سيماي رهبري

 من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم

فارغ از خودشدم و كوس «انا الحق» بزدم
همچو منصور خريدار سردار شدم

غم دلدار فكنده است به جانم شرري
كه به جان آمدم و شهره بازار شدم

درميخانه گشاييد به رويم شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم

جامه زهد و ريا كندم و بر تن كردم
خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مي آلوده مددكار شدم

بگذاريد كه از ميكده يادي بكنم
من كه با دست بت ميكده بيدار شدم

روح الله الموسوي الخميني


و جواب مقام معظم رهبري (مدظله العالي) :


تو كه خود خال لبي از چه گرفتار شدي
تو طبيب همه اي از چه تو بيمار شدي

تو كه فارق شده بودي ز همه كان و مكان
دار منصور بريدي همه تن دار شدي

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
اي كه در قول و عمل شهره بازار شدي

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدي
وه كه بر مسجديان نقطه پرگار شدي

خرقه پير خراباتي ما سيره توست
امت از گفته در بار تو هشيار شدي

واعظ شهر همه عمر بزد لاف من
ي دم عيسي مسيح از تو پديدار شدي

يادي از ما بنما اي شده آسوده ز غم
ببريدي ز همه خلق و به حق يار شدي

سيد علي حسيني خامنه اي ( امين )

 

مقام معظم رهبــري ، اشعار معظم له

سيماي رهبري

شعري از مقام معظم رهبري با عنوان مناجات ناشنوايان
كه براي نخستين بار توسط رئيس سازمان بهزيستي قرائت شد

ما خيل بندگانيم ما را تو مي‌شناسي
هر چند بي‌زبانيم، ما را تو مي‌شناسي

ويرانه‌ئيم و در دل گنجي ز راز داريم
با آنكه بي‌نشانيم، ما را تو مي‌شناسي

با هر كسي نگوئيم راز خموشي خويش
بيگانه با كسانيم ما را تو مي‌شناسي

آئينه‌ايم و هر چند لب بسته‌ايم از خلق
بس رازها كه دانيم ما را تو مي‌شناسي

از قيل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از اين و آنيم ما را تو مي‌شناسي

از ظن خويش هر كس، از ما فسانه‌ها گفت
چون ناي بي‌زبانيم ما را تو مي‌شناسي

در ما صفاي طفلي، نفسرد از هياهو
گلزار بي‌خزانيم ما را تو مي‌شناسي

آئينه‌سان برابر گوئيم هر چه گوئيم
يكرو و يك زبانيم ما را تو مي‌شناسي

خطّ نگه نويسد حال درون ما را
در چشم خود نهانيم ما را تو مي‌شناسي

لب بسته چون حكيمان، سر خوش چو كودكانيم
هم پير و هم جوانيم ما را تو مي‌شناسي

با دُرد و صاف گيتي، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم كشانيم ما را تو مي‌شناسي

از وادي خموشي راهي به نيكروزي است
ما روز به، از آنيم ما را تو مي‌شناسي
كس راز غير، از ما نشنيد بس «امينيم»
بهر كسان امانيم ما را تو مي‌شناسي