عاشق هميشه قسمتش حيران شدن بود
پارهگريبان ، بي سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتي و سهم من بلاگردان شدن بود
يكسال و نيم آتشگرفتن سهم من بود
تقدير پروانه از اول سوختن بود
يكسال و نيم از رفتن تو گريه كردم
با هر نخ پيراهن تو گريه كردم
خيلي براي كشتن تو گريه كردم
با خندههاي دشمن تو گريه كردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
ديگر بيا آب از سر زينب گذشته
آخر مرا با غصّهي ايّام بردند
با خاطرات سيلي و دشنام بردند
بين همان شهري كه بزم عام بردند
اين آخر عمري مرا در شام بردند
پروانه ها خاكسترم را جمع كردند
از زير سايه بسترم را جمع كردند
گفتم به عبدالله كه ياد قَرَن كن
كمتر كنارم صحبت از باغ و چمن كن
اين آخر عمري مرا رو به وطن كن
من را ميان كهنه پيراهن كفن كن
با قاسم و عباسم و اكبر بيائيد
من را بسوي كربلا تشييع نمائيد
حالا دگر بال و پري دارم، ندارم
در آتشت خاكستري دارم، ندارم
من سايهي بالاسري دارم، ندارم
چيزي به جز چشم تري دارم، ندارم
آنقدر بين كوچهها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد كربلا موي سرم سوخت
باور نخواهي كرد با اغيار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خيلي ميان كوچهها دشوار رفتم
با ناسزاي تند نيزهدار رفتم
يادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستينم با چه وضعي رو گرفتم
يادم نرفته دور تو جنجال كردند
جمعيتي را وارد گودال كردند
آن ده سواري كه تو را پامال كردند
ديدم تنت را زندهزنده چال كردند
يادم نرفته دست و پا گم كرده بودم
در گوشهي مقتل تو را گم كرده بودم
دير آمدم ديدم سرت دست كسي رفت
عمّامهي پيغمبرت دست كسي رفت
هم يادگار مادرت دست كسي رفت
هم روسريِ دخترت دست كسي رفت
هم خويش را پهلوي تو انداختم من
هم چادرم را روي تو انداختم من
۲۳:۴۳
- ۹۵۶ بازديد
- ۰ نظر